loading...

گل یاس

بازدید : 482
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 4:37

رفتم جلو گفتم «ببخشید خانوم آتیش داری؟»

هول شد گفت «واسه چی میخوای؟» گفتم «میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم». خندید ، خندیدم.

گفتم «شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات».

گفت«ینی چی؟»گفتم « پیچ پیچی » خندید ،خندیدم.

دیدم اهل دله، نشستم کنارش ، لش رو نیمکت.

گفتم «همیشه دنبال دلیلی؟» گفت «چطور؟» گفتم «ببین، همین الانم دنبال دلیلی» خندید ، خندیدم.

گفتم «میخندی تو دلم رخت میشورن» گفت «دیوونه ای؟»

گفتم «سرت که پایین بود باد میومد.

یه طره از موهات بیرون بود ، تاب میخورد. دووم نیوردم، دیوونه شدم».

گفت «با این حرفا روزی مخ چنتا دخترو میزنی؟»

خوشم نیومد از حرفش. پا شدم خودمو جمع و جور کردم صاف نشستم.

گفتم «تو ازونایی که وقتی میرن شمعدونیا دق میکنن. صدات مثه بوی بنزین میمونه ، آدم دوس داره همه شو بکشه توی خودش.

ازونایی که همه راها به تو ختم میشن.

خنده‌هات مثه آب میمونه ، بی صداس ولی آرامش میده».

گفت «کلی آدم مثل تو هست، تازه از تو بهترم خیلی هست!»

گفتم «من مهربونم، دیوونه و خل و چلم، جسورم، اینارو هیچ جا با هم نمیتونی پیدا کنی»

سر برگردوندم دیدم کوله ش رو دوششه داره میره.

سعی کردم بین انگشتام بگیرمش.

کوچیکتر میشد. انقدر رفت که نقطه شد.

انگشتام رسیدن به هم. دیگه نبود.

تکیه دادم به پشتی نیمکت ، زل زدم به آسمون.

ابرا شبیه شمعدونیای دق کرده بودن. راستی ! گفت اسمش شهرزاده.

شهرزاد ، روسری رقصنده با باد ،

میروی در یاد ، میشوی غمباد...

پویا رفیعی

بی خبرم از دلت:/
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی